کاربرد کلمه «Head» در اصطلاحات انگلیسی
کاربرد کلمه «Head» در اصطلاحات انگلیسی
انگار ناف اصطلاحات زبان انگلیسی را با کلمهی head بریدهاند. در این مطلب به شما اصطلاحات و ضربالمثلهایی را معرفی میکنیم که در آنها از کلمهی «head» استفاده شده است. معنی هر اصطلاح را تعریف کردهایم و برای هر کدام دو مثال زدهایم تا به کمک آنها بتوانید این اصطلاحات رایج آمیخته با «head» را بهتر درک کنید.
Able to do something standing on one's head
معنی: مثل آب خوردن، کاری را به راحتی انجام دادن
- He's able to count backward standing on his head.
او میتواند مثل آب خوردن اعداد را از زیاد به کم بشمارد.
- Don't worry about that. I can do it standing on my head.
نگران آن مسئله نباش. به راحتی میتوانم انجامش بدهم.
Bang your head against a brick wall
معنی: آب در هاون کوبیدن/ تلاش برای انجام کاری که هیچ شانسی برای موفقیت در آن ندارید.
- I've been banging my head against a brick wall when it comes to finding a job.
وقتی پای کار پیدا کردن به میان میآید، باید سرم را به دیوار بکوبم و تلاشم بی فایده است.
- Trying to convince Kevin is like banging your head against a brick wall.
تلاش برای متقاعد کردن کوین مثل آب در هاون کوبیدن است.
Beat something into someone's head
معنی: با تکرار زیاد درس دادن/ مطلبی را در کلهی کسی فرو کردن
- Sometimes you just need to beat grammar into your head.
گاهی باید قوانین گرامر را در کلهی خود فرو کنید.
- My father beat the importance of kindness into my head.
پدر من اهمیت مهربانی را در سرم فرو کرد.
Bite someone's head off
معنی: انتقاد شدید از کسی/ کسی را کوبیدن/ بیدلیل سر کسی داد زدن و با او به تندی صحبت کردن
- Tim bit my head off last night at the party.
دیشب در مهمانی، تیم با من تند برخورد کرد.
- Don't bit my head off just because I made a mistake.
به خاطر یک اشتباه کله من رو نکن!
Bring something to a head
معنی: باعث به وجود آمدن یک بحران
- We need to bring the situation to a head to get a resolution.
- برای پیدا کردن یک راهحل باید موضوع را مطرح کنیم.
- The immigration situation brought the political crisis to a head.
- مهاجرت میتواند باعث به وجود آمدن بحران سیاسی شود.
Bury one's head in the sand
معنی: چیزی را کاملا نادیده گرفتن
- You're going to have to face the situation and not bury your head in the sand.
- شما باید با مشکلات رو به رو شوید و آنها را نادیده نگیرید.
- He chose to bury his head in the sand and not confront her.
- او ترجیح داد موضوع را نادیده بگیرد و با آن دختر رو به رو نشود.
Can't make heads or tails out of something
معنی: سر در نیاوردن/ نفهمیدن
- I hate to admit that I can't make heads or tails out of this math problem.
- از اینکه اعتراف کنم از این مسئلهی ریاضی سر در نمیآورم، متنفرم.
- The politicians can't make heads or tails out of the current employment crisis.
- سیاستمداران بحران اشتغال فعلی را نمیفهمند.
Drum something into someone's head
معنی: چیزی را در کلهی کسی فرو کردن/ با تکرار زیاد به کسی درس آموختن
- I had to drum German grammar into my head for two years before I could speak the language.
- قبل از اینکه بتوانم آلمانی صحبت کنم، دو سال گرامر را جوییدم و در مغزم فرو کردم.
- I suggest you drum this into your head for the test next week.
- بهت توصیه میکنم تا برای امتحان هفتهی آینده خودت را خفه کنی (حسابی درس بخوانی).
Fall head over heels in love
معنی: عمیقا عاشق شدن
- She fell head over heels in love with Tom.
- او عمیقا عاشق تام شده است.
- Have you ever fallen head over heels in love?
- تا به حال عمیقا عاشق شدهای؟
From head to toe
معنی: از سر تا پا (پوشاندن یا غرق شدن در چیزی)
- He's dressed in blue from head to toe.
- او سرتاپا لباس آبی پوشیده است.
- She's wearing lace from head to toe.
- او سرتاپا لباس توری پوشیده است.
Get a head start on something
معنی: کاری را زود شروع کردن
- Let's get a head start on the report tomorrow.
- بیا فردا اول بریم سراغ گزارش.
- She got a head start on her homework immediately after school.
- او بلافاصله بعد از مدرسه باید تکالیفش را انجام بدهد.
Get your head above water
معنی: با وجود تمام سختیها، به زندگی ادامه دادن
- If I can find a job I'll be able to get my head above water.
- اگر من شغلی پیدا کنم، میتوانم با وجود تمام سختیها به زندگی ادامه دهم.
- Study these pages and you'll get your head above water.
- این صفحات را مطالعه کن تا بتوانی با وجود تمام سختیها ادامه دهی.
Get someone or something out of one's head
معنی: کسی را از افکار و ذهنتان پاک کردن ( معمولا در حالت منفی به کار میرود).
- I'm really upset that I can't get her out of my head.
- خیلی ناراحتم که نمیتوانم او را از ذهنم پاک کنم.
- She spent three years getting those experiences out of her head.
- سه سال طول کشید تا بتواند آن تجارب تلخ را از ذهنش پاک کند.
Give someone a head's start
معنی: به کسی فرصت دادن/ وقتی در برخی از مسابقات به رقیب خود اجازه میدهید که او بازی را شروع کند.
- I'll give you twenty minutes head's start.
- دوازده دقیقه به تو وقت میدهم تا زودتر شروع کنی.
- Can you give me a head's start?
- ممکن است فرصت بدهی تا اول من شروع کنم؟
Go over someone's head
معنی: سردرنیاوردن/ عدم توانایی درک یک موضوع
- I'm afraid the joke went over her head.
- میترسم که نتواند شوخی را درک کند.
- I'm afraid the situation goes over my head.
- میترسم که کنترل اوضاع از دستم خارج شود ( میترسم نتوانم شرایط را درک کنم).
Go to someone's head
معنی: احساس غرور و برتری
- His good grades went to his head.
- نمرات خوبش باعث شد مغرور شود.
- Don't let your success go to your head. Stay humble.
- اجازه نده که موفقیتهایت تو را مغرور سازند. همیشه متواضع باش.
Have a good head on your shoulders
مغزش خوب کار میکند/ باهوش بودن
- She's got a good head on her shoulders.
- مغزش خوب کار میکند.
- You can trust him because he's got a good head on his shoulders.
- تو میتوانی به او اعتماد کنی، چون مغزش خوب کار میکند.
Head someone or something off
معنی: از کسی یا چیزی جلو زدن
- Let's head them off at the pass.
- بیا از آنها جلو بزنیم.
- We need to head the problem off.
- ما باید از مشکلات عبور کنیم.
Hit the nail on the head
معنی: راجع به موضوعی کاملا حق داشتن
- I think you hit the nail on the head.
- فکر میکنم کاملا حق با تو است.
- His answer hit the nail on the head.
- پاسخ او کاملا درست است.
In over one's head
معنی: کار خیلی شاق و سختی انجام دادن
- I'm afraid Peter is in over his head with Mary.
- میترسم که پیتر مشکل خیلی سختی با مری داشته باشد.
- Do you ever feel that you're in over your head?
- آیا احساس میکنی که این موضوع از تحمل تو خارج است؟
Lose your head
معنی: عصبانی یا مضطرب شدن
- Don't lose your head over the situation.
- در شرایط مختلف عصبانی نشو.
- She lost her head when he told her he wanted a divorce.
- وقتی همسرش به او گفت که طلاق میخواهد، خیلی عصبانی شد