021-36026572

کاربرد کلمه «Head» در اصطلاحات انگلیسی

کاربرد کلمه «Head» در اصطلاحات انگلیسی
1398/04/18
15 بازدید
دسته بندی:

کاربرد کلمه «Head» در اصطلاحات انگلیسی

کاربرد کلمه «Head» در اصطلاحات انگلیسی

انگار ناف اصطلاحات زبان انگلیسی را با کلمه‌ی head بریده‌اند. در این مطلب به شما اصطلاحات و ضرب‌المثل‌هایی را معرفی می‌کنیم که در آن‌ها از کلمه‌ی «head» استفاده شده است. معنی هر اصطلاح را تعریف کرده‌ایم و برای هر کدام دو مثال زده‌ایم تا به کمک آن‌ها بتوانید این اصطلاحات رایج آمیخته با «head» را بهتر درک کنید.

Able to do something standing on one's head

معنی: مثل آب خوردن، کاری را به راحتی انجام دادن

  • He's able to count backward standing on his head.

او می‌تواند مثل آب خوردن اعداد را از زیاد به کم بشمارد.

  • Don't worry about that. I can do it standing on my head.

نگران آن مسئله نباش. به راحتی می‌توانم انجامش بدهم.

Bang your head against a brick wall

معنی: آب در هاون کوبیدن/ تلاش برای انجام کاری که هیچ شانسی برای موفقیت در آن ندارید.

  • I've been banging my head against a brick wall when it comes to finding a job.

وقتی پای کار پیدا کردن به میان می‌آید، باید سرم را به دیوار بکوبم و تلاشم بی فایده است.

  • Trying to convince Kevin is like banging your head against a brick wall.

تلاش برای متقاعد کردن کوین مثل آب در هاون کوبیدن است.

Beat something into someone's head

معنی: با تکرار زیاد درس دادن/ مطلبی را در کله‌ی کسی فرو کردن

  • Sometimes you just need to beat grammar into your head.

گاهی باید قوانین گرامر را در کله‌ی خود فرو کنید.

  • My father beat the importance of kindness into my head.

پدر من اهمیت مهربانی را در سرم فرو کرد.

Bite someone's head off 

معنی: انتقاد شدید از کسی/ کسی را کوبیدن/ بی‌دلیل سر کسی داد زدن و با او به تندی صحبت کردن

  • Tim bit my head off last night at the party.

دیشب در مهمانی، تیم با من تند برخورد کرد.

  • Don't bit my head off just because I made a mistake.

به خاطر یک اشتباه کله من رو نکن!

Bring something to a head 

معنی: باعث به وجود آمدن یک بحران

  • We need to bring the situation to a head to get a resolution.
  • برای پیدا کردن یک راه‌حل باید موضوع را مطرح کنیم.
  • The immigration situation brought the political crisis to a head.
  • مهاجرت می‌تواند باعث به وجود آمدن بحران سیاسی شود.

Bury one's head in the sand 

معنی: چیزی را کاملا نادیده گرفتن

  • You're going to have to face the situation and not bury your head in the sand.
  • شما باید با مشکلات رو به رو شوید و آن‌ها را نادیده نگیرید.
  • He chose to bury his head in the sand and not confront her.
  • او ترجیح داد موضوع را نادیده بگیرد و با آن دختر رو به رو نشود.

Can't make heads or tails out of something

معنی: سر در نیاوردن/ نفهمیدن

  • I hate to admit that I can't make heads or tails out of this math problem.
  • از اینکه اعتراف کنم از این مسئله‌ی ریاضی سر در نمی‌آورم، متنفرم.
  • The politicians can't make heads or tails out of the current employment crisis. 
  • سیاستمداران بحران اشتغال فعلی را نمی‌فهمند.

Drum something into someone's head

معنی:‌ چیزی را در کله‌ی کسی فرو کردن/ با تکرار زیاد به کسی درس آموختن

  • I had to drum German grammar into my head for two years before I could speak the language.
  • قبل از اینکه بتوانم آلمانی صحبت کنم، دو سال گرامر را جوییدم و در مغزم فرو کردم.
  • I suggest you drum this into your head for the test next week.
  • بهت توصیه می‌کنم تا برای امتحان هفته‌ی آینده خودت را خفه کنی (حسابی درس بخوانی).

Fall head over heels in love

معنی: عمیقا عاشق شدن

  • She fell head over heels in love with Tom.
  • او عمیقا عاشق تام شده است.
  • Have you ever fallen head over heels in love?
  • تا به حال عمیقا عاشق شده‌ای؟

From head to toe

معنی: از سر تا پا (پوشاندن یا غرق شدن در چیزی)

  • He's dressed in blue from head to toe.
  • او سرتاپا لباس آبی پوشیده است.
  • She's wearing lace from head to toe. 
  • او سرتاپا لباس توری پوشیده است.

Get a head start on something

معنی: کاری را زود شروع کردن

  • Let's get a head start on the report tomorrow.
  • بیا فردا اول بریم سراغ گزارش.
  • She got a head start on her homework immediately after school.
  • او بلافاصله بعد از مدرسه باید تکالیفش را انجام بدهد.

Get your head above water

معنی: با وجود تمام سختی‌ها، به زندگی ادامه دادن

  • If I can find a job I'll be able to get my head above water.
  • اگر من شغلی پیدا کنم، می‌توانم با وجود تمام سختی‌ها به زندگی ادامه دهم.
  • Study these pages and you'll get your head above water.
  • این صفحات را مطالعه کن تا بتوانی با وجود تمام سختی‌ها ادامه دهی.

Get someone or something out of one's head

معنی: کسی را از افکار و ذهنتان پاک کردن ( معمولا در حالت منفی به کار می‌رود).

  • I'm really upset that I can't get her out of my head.
  • خیلی ناراحتم که نمی‌توانم او را از ذهنم پاک کنم.
  • She spent three years getting those experiences out of her head.
  • سه سال طول کشید تا بتواند آن تجارب تلخ را از ذهنش پاک کند.

Give someone a head's start

معنی: به کسی فرصت دادن/ وقتی در برخی از مسابقات به رقیب خود اجازه می‌دهید که او بازی را شروع کند.

  • I'll give you twenty minutes head's start.
  • دوازده دقیقه به تو وقت می‌دهم تا زودتر شروع کنی.
  • Can you give me a head's start?
  • ممکن است فرصت بدهی تا اول من شروع کنم؟

Go over someone's head

معنی: سردرنیاوردن/ عدم توانایی درک یک موضوع

  • I'm afraid the joke went over her head.
  • می‌ترسم که نتواند شوخی را درک کند.
  • I'm afraid the situation goes over my head. 
  • می‌ترسم که کنترل اوضاع از دستم خارج شود ( می‌ترسم نتوانم شرایط را درک کنم).

Go to someone's head

معنی: احساس غرور و برتری

  • His good grades went to his head.
  • نمرات خوبش باعث شد مغرور شود.
  • Don't let your success go to your head. Stay humble.
  • اجازه نده که موفقیت‌هایت تو را مغرور سازند.  همیشه متواضع باش.

Have a good head on your shoulders

مغزش خوب کار می‌کند/ باهوش بودن

  • She's got a good head on her shoulders.
  • مغزش خوب کار می‌کند.
  • You can trust him because he's got a good head on his shoulders.
  • تو می‌توانی به او اعتماد کنی، چون مغزش خوب کار می‌کند.

Head someone or something off

معنی: از کسی یا چیزی جلو زدن

  • Let's head them off at the pass.
  • بیا از آن‌ها جلو بزنیم.
  • We need to head the problem off.
  • ما باید از مشکلات عبور کنیم.

Hit the nail on the head

معنی: راجع به موضوعی کاملا حق داشتن

  • I think you hit the nail on the head.
  • فکر می‌کنم کاملا حق با تو است.
  • His answer hit the nail on the head.
  • پاسخ او کاملا درست است.

In over one's head

معنی: کار خیلی شاق و سختی انجام دادن

  • I'm afraid Peter is in over his head with Mary.
  • می‌ترسم که پیتر مشکل خیلی سختی با مری داشته باشد.
  • Do you ever feel that you're in over your head?
  • آیا احساس می‌کنی که این موضوع از تحمل تو خارج است؟

Lose your head

معنی: عصبانی یا مضطرب شدن

  • Don't lose your head over the situation.
  • در شرایط مختلف عصبانی نشو.
  • She lost her head when he told her he wanted a divorce.
  • وقتی همسرش به او گفت که طلاق می‌خواهد، خیلی عصبانی شد